عاشقانه های من وتو
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني
چقد اهسته ميره ميفهمي پير شده
وقتي داره صورتشو اصلاح ميكنه و دستش ميلرزه
ميفهمي پير شده
وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره
ميفهمي چقد درد داره اما هيچي نميگه
و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش
به خاطر غصه هاي تو هستش
دلت ميخواد بميري
دِلْ تنگے اَم را با فاصلــہ مے نویسَمْـــ ...
تا شایدْ فاصلــہ اے بین دِلَمْـــ و تنگے بیُفـــتدْ ...
چــہ خیالــــِ خامے دارمْـــ ... !
اینْ مَدار فاصلــہ مُـــوَربْ اَستْ ...
چندے کــہ بگذردْ ...
دوباره مے شَودْ : " تَــــــنْـــــــــگے ِ دِلْ
خوبی بادبادک اینه که
میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده . . .